ولادت امام حسن عسگری (ع)
به پيشواز نفس هاي بهاري ات
با آمدنت، مدينه، دامني از عطر گل هاي محمدي پر کرد. کوچه باغ هاي مدينه، به پيشواز نفس هاي بهاري ات آمدند تا خاطره عبور عطر پيامبر صلي الله عليه و آله را ازدلتنگي هايشان مرور کنند.
توآمدي تا آفتاب رويت، قبله آفتاب گردان ها شود .
آمدي تا شب هاي بي ستاره را در ماه غرق کني و دست هاي تنها مانده را بگيري و تا خدا بالا بکشي.
آمدي تا تکيه گاه باشي، غربت شيعيان را و فانوس شوي، جاده هاي مه زده را؛ تا کسي گمراه نشود و در چاه نيفتد و اين، ميراث پدرانت بود و حکمت دين و زلال انديشه و دانشي که آموخته بودي .
شش سال امامت تو
آرامش تو، خواب آرام درختان بود که تکيه بر شانه نسيم کرده اند.
در آن قحط سال آغوش، لبخند تو، دلگرمي زندگي بود .
تو که آمدي، بهشت، گلدان کوچکي شد که بي لبخند تو، بهارهاي هميشگي اش را گم خواهد کرد و گل هاي سرخ، در آستانه جهاني شدن گل هاي محمدي، لب به آوازهاي عاشقانه گشودند . امامتت، سخاوتمندتر از ابرهاي بهاري، خاک تشنه زمين را سيراب و اقيانوس مهرباني ات، ماهي هاي تشنه سرگردان را به بازي موج ها دعوت کرد.
برکت، نان سفره ها شد وعشق، زمزمه مدام لب ها. شش سال امامت تو، گرم تر از حرارت عشق بود .
موعود؛ يادگار ماندگار تو
با آنکه 28 بهار بيشتر به زيارت تو نيامده بود، خورشيد، غروبت را به تماشا نشست تا شب هاي بلندي را بي هم صحبتي ماه، سپري کند. آمدن و رفتنت، کوتاه تر از همه خاطره ها بود، اما يادگاري ماندگار از تو، پيشاني تقدير زمين را با خوشبختي نوشت . صاحب عصر (عج)، واپسين حجت ابدي خداوند بود که يادگار تو شد.
موعود (عج) که بيايد، هيچ دستي، تنها نمي ماند و هيچ اميدي به يأس نخواهد رسيد و هر روز، اميد شکوفه هاي تازه تري مي دهد.
سال هاي کوتاه عمر را پشت ميله هاي تنگ نظر زندان، صبوري کردي. دينت را به دنيا نفروختي و عدالت را به ظلمت نسپردي؛ هر چند ديوارهاي دلتنگ زندان، زندگي را بر تو سخت مي گرفت. از ارمغان عشق، سر بلند بيرون آمدي. تو خود، هم ابراهيم بودي و اسماعيل.
تو موسي بودي که عشق را از وحشت نيل گذراندي و مهر را به سر منزل مقصود رساندي .
خواسته تو، پرواز بود و خواستني تر از رسيدن، نمي خواستي و جز سربلندي، خواسته تو نبود.
[دوشنبه 1398-09-18] [ 08:56:00 ق.ظ ]